شعر مرثیه

بنام نون و قلم

بنام نون و قلم دست من قلم دادی
دم تو گرم که براین شکسته دم دادی
زیاد از سر من بود هرچه کم دادی
هرآنچه بود!به تو تا که رو زدم دادی

یا مظلوم

به شعر دوری تو چشم خون دوات من است
دوای دوری صحنت فقط برات من است

حرم ندیده نه, آنکس که دیده میداند
شب زیارت کوی ات شب وفات من است

زخم جگر

باز هم سوخته انگار در این کوچه
نمکی خورده به زخم جگر این کوچه

من از این کوچه از این راه بدم می آید
بس که شوم است همیشه خبر این کوچه

جَعفَرِ بنِ محمد

پس از سلام و ادب نزد خالق زهرا
مرا صدا بزنید از خلائق زهرا
کمال بندگی ام خدمت به فاطمه است
خدا کند بشوم عبد لایق زهرا

نمازش را شکست

از مسیر در نه , از دیوارِ خانه ریختند
روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند
حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند

دست بسته

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند
مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند

نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند
پابرهنه,بی عمامه ,بی عبایش می کشند

روضه

باد را زلفِ بید می فهمد
چون به هر سو وزید می فهمد

خَمِ زُلف مراد را در شب
چشم های مرید می فهمد

شیخ الائمه

کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد

همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینه آن بی خدا زمینت زد

پروا نه ی بقیع

چون لاله ایم و قسمت ما غیر داغ نیست
محویم در سراغ تو از ما سراغ نیست

پروا نه ی بقیع تو هر چند عالم است
اما درآن میان خبری از چراغ نیست

کرسی فقه

منبرت کرسی فقه همه عالم شد
فاصله تا به خدا با سخنانت کم شد
خوار جهل از تو و فیض تو گل مریم شد
هر که پامنبری ات شد به خدا ادم شد

شیخ الائمه

شرمنده ام شرمنده از شبهای هجرانی
حق میدهم من را دگر از خود نمیدانی

فکر تو کم بودم تو خیلی فکر من بودی
خیرت رسیده به گدا پیدا و پنهانی

غریبستان

ای مدینه زائرانت کم شده
سهم ما از غربتت ماتم شده

کوچه های تنگ تو گشته خراب
نیست خشتی آشنا بهر ثواب

دکمه بازگشت به بالا