چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست
به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست
چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست
به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست
همان امام که احیا نمود مکتب را
بنا گذاشت به عالم ستون مذهب را
به علم و حکمت و ایمان خویش روشن کرد
در آسمان امامت هزار کوکب را
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به سراپای تنت پیچیدند
در و دیوار به اشفتگی ات لرزیدند
یادگاران سقیفه به غمت خندیدند
پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری
روی جانت اثر کینه ی دشمن داری
بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد
فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد
منم آن دل که زِ داغِ تو به دریا میزد
روضهات شعله به دامانِ ثریا میزد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نَفَس در پِیِ آنها میزد
کربلا وُ شبِ جمعه حرمِ حضرتِ عشق
در کجا بوده چنین بخت میسّر باشد
در حرم روضه ی مقتل چقدر می چسبد
چه شود مرثیه خوان حضرتِ مادر باشد
مثل شمعی آب باید گشت پای روضهات
بال باید زد دمادم در هوای روضهات
اعتقاد ما دو چندان میشود در تکیهها
رزق ما را میدهد اشک عزای روضهات
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
در آشیانه مرغ آمینی پرش ریخت
گرم نیایش بود و دشمن بر درش ریخت
در کوچه با پای برهنه, دست بسته
آهی کشید و روضه از چشم ترش ریخت
مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
ازدود آه حضرت صادق فضا گرفت
هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت
خار با مهر تو مانند شقایق می شود
سنگ هم با دیدن روی تو عاشق می شود
بی ولایت طائر قدس است چون مرغی اسیر
حضرت جبریل با حب تو لایق می شود