از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
از این سفیر دربه درت حرف می زنند
در مسجدی که عطرعلی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند
از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
از این سفیر دربه درت حرف می زنند
در مسجدی که عطرعلی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند
در کوچه گرفتند اگر دور و برش را
چیدند اگر زخم ترین بال و پرش را
این ارث علی دوست ترین های قبیله ست
جا داشت در این شهر ببیند اثرش را
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش
بوی غریبی نگاه ردّ پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
می آمد از آن جا صدای بال هایش
تشنه ام تشنه ولی آب گوارایم نیست
بین این قوم کسی تشنه ی آقایم نیست
هیچ کس نیست که سرگرم تماشایم نیست
نفسم مانده و جانی به سر و پایم نیست
آقا میا به کوفه که اینجا وفا نبود
شمشیرها علیه شما , با شما نبود
هرچند ای امام غریبم نوشته اند
اینجا پر از صفاست , ولیکن صفا نبود
دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست
حرف وفاداری است امّا باوفا نیست
در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و بوی غربت
جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست
انگار قسمت است به اینجا بیا,حسین
از حج وداع کن بیا کربلا,حسین!
در انتظار آمدن تو نشسته اند
اما دلی نبند به خلق خدا, حسین
اینان که حرف بیعت با یار میزنند
آخر میان کوچه مرا دار میزنند
اینجا میا که مردم مهمان نوازشان
طفل تو را به لحظه دیدار میزنند
آقا نیا که کوفه پر از کینه و بلاست
آقا نیا که کوفه پر از یار بی وفاست
آقا قسم به دوست که این قوم بی خرد
خنجر به دست منتظر کشتن شماست
پیک مجروح تو شرمنده ات اقا شده است
یار آواره ات ای یار چه تنها شده است
عرق شرم من و اشک دو چشمان من است
اگر این شهر شبیه شب دریا شده است
چون میسر نشود فرصت دیدار شما
ما که رفتیم خداوند نگهدار شما
نامتان روی علم بود و زدستم افتاد
کاش برداردش از خاک علمدار شما