دچار درد دو چندان شدیم بعد از تو
چقدر بی سر و سامان شدیم بعد از تو
بیا ببین ز گریبان پاره معلوم است
چقدر زار و پریشان شدیم بعد از تو
شعر مصائب اسارت کوفه
خوب یادم میاد همین مردم
نامه دادن بیاین… ما هستیم
اهل کوفه نوشته بودن که
حتی جونم بخواین ما هستیم
سجده گاه ملائک است اینجا
یاکه گردیده قبله گاه نور
در سکوت سحر به گوش دلم
صوت قرآن رسد ز کنج تنور
دست من و زنجیر, فکرش را نمی کردم
چه زود گشتم پیر, فکرش را نمی کردم
بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر
باحنجرت درگیر, فکرش را نمی کردم
خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد
وَ سایهات به سرم مُستدام هم باشد
بریز گیسویِ خود را به شانههای نسیم
که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد
از تو سر رو نیزه و بدن زمین
نیزه ها رو تنت اومدن زمین
تا صدای گریه مون بلند میشد
ما رو از رو اسبا می زدن زمین
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کُن از چهرهات شبِ ما را
“من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند”
که بی حرم چه کُنَم غصههای فردا را
پشت سرِتو با سرِتو می آیم
با سارق انگـشـترِ تو می آیم
آنقدر به من سیلی و شلاق زدند
انـگار شدم مـادر تو می آیم
ای غزل صبر و استواری و ایثار
شیرزنِ کـربلا …. وصـیِّ علـمدار
روی سرت سایه یِ کـتاب الهی
زیر قـدمهای توست گـنبدِ دَوّار
ای صید پر کنده پرت را پس گرفتم
همسنگر من سنگرت را پس گرفتم
خیلی برای پرچمت سختی کشیدم
تا بیرق آبآورت را پس گرفتم
خواستم جانم زره باشد برایت… دیر شد
حلقههای زخم از پا تا سرت زنجیر شد
منعکس شد رنگ خونت در غروب آفتاب
قلب مجروح تو هم خورشید این تصویر شد
ساربان صبر کن و قافله را تند مبر
چادرم دائماً از روی سرم می افتد
دست من نیست اگر قافله رو گم کردم
پلک هایم به روی چشم ترم می افتد
مجید قاسمی