مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن
خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن
مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن
خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن
نه صبحی داری و نه شب عزیزم
دلت آتیشه داری تب عزیزم
شبِ عباسه اما ناله داری
برایِ غصهی زینب عزیزم
دیده بگشا که ز دوریِ شما خسته شدم
آمدم ناله کنم یار بیا خسته شدم
سر به زیر آمده ام تا که بگویم به شما
از گناهان زیادم بخدا خسته شدم
ای گلِ پنهان شده ی فاطمه
پُر ز تولّای تو جانِ همه
گو که کجایی و کجا جویمت
در چمنستانِ ولا جویمت
در آینه قیل و قال را میبینم
یک آدم بی خیال را میبینم
این جمعه اگر گناه را ترک کنم
قطع به یقین وصال را میبینم
دارم تحمل می کنم درد جدایی را
در ندبه ها سر می دهم مولا کجایی را
در گوشه ی زندان هجران…با خیال وصل
هرشب تصور می کنم صبح رهایی را
از خوب و بد هر عملت با خبرم من
چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من
صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم
صدبار دگر توبه کنی می گذرم من
سائلی بیچاره ام در بین راه افتاده ام
بی کس و تنها شدم بی سرپناه افتاده ام
باید امشب گریه ی سیری کنم بر حال خود
بی حیایی کرده ام در قعر چاه افتاده ام
رفیق گمشده ات را بخواه برگردد
امید دارد از این کوره راه برگردد
نگاه توست که من را به راه آوردست
خدا نکرده اگر آن نگاه برگردد….
این آخرین روز است از سالی که دارم
شرمندگی مانده از احوالی که دارم
حال مرا تغییر ده یا احسنالحال
آشفته هستم با همین حالی که دارم
از سوز عشق دیده ی گریان گرفته ایم
مثل هوای سرد زمستان,گرفته ایم
آتش دوای درد دل داغدار ماست
از دست شعله نُسخه ی درمان گرفته ایم
دیدگانم لایق دیدار دلدارم نشد
عمر من طی شد ولی آقا خریدارم نشد
نیستم آن بنده ی خوب و به دور از معصیت
وای بر من صاحبم راضی ز کردارم نشد