شعر مناجات امام زمان
رُخصتم دِه که نوکرت باشم
من بیچاره ، یاورت باشم
خانه ی تو کجاست؟ آقاجان!
قصد دارم مسافرت باشم
بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا
می برد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا
خستگی.. دلواپسی معنا ندارد خنده کن
پس بیا همراه شو ای جان من تا سامرا
ناسپاسی ست اگر مایه ی عارش باشیم
بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم
اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم
((با کدام آبرویی روز شمارش باشیم))
از کرانِ بی کران ها جلوه ی مطلق رسید
وارث شیر دلیر خیبر و خندق رسید
فاتح دل های عاشق صاحب بیرق رسید
شرح آیات خدا مصداق جاءالحق رسید
مثل فعل بازدم هستم که از دم کمترم
آدمم اما به وقت درک از آدم کمترم
هیچ تاثیری ندارم در جهان کوچکم
آه از شادی که جای خود،من از غم کمترم
باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت
منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو
آقا نظری ،گوشه چشمی ،کرمی کن
امروز در این جمع گرفتار زیاد است
یا ایّها العزیز! بمیرم برای تو
جانم فدای آه و دمِ هایهای تو
این روزها چه میکشی از داغ مادرت
ما را کشیدهاست به آتش ، رثای تو
من نوکری که دائما سربار بوده
تو صاحبی که به من غمخوار بوده
عادت به این کردم بگویم یارم وحیف
خیلی تفاوت بین من تا یار بوده