شعر مناجات اهل بیت

ای صاحب عصر و زمان

ای صاحب عصر و زمان، با نوکرت سردی چرا
صحرانشین! از این سفر پس برنمی گردی چرا

هر وقت حاجت داشتم زود آمدم بر درگهت
عادت چرا، غفلت چرا، این درد بی دردی چرا

خیلی گرفتارم

یک نظر کن سوی من خیلی گرفتارم هنوز
زار و مضطر آمدم محتاج غمخوارم هنوز

من به امید آمدم رو برنگردان از گدا
حال و روزم را عوض کن تا نفس دارم هنوز

ای عشق

در پس پرده ایی ای عشق ولی در پیشت
ماه هم قدرت ابراز ندارد این قدر

در پس پرده ایی و حق مسلم با توست
یوسفی مثل شما ناز ندارد این قدر

بار کج آوردم

هرچند با این ادعا همّت ندارم
جز دیدن رخسار تو حاجت ندارم

سرمایه ای که داده بودی رفته از دست
دستان من خالی شد و فرصت ندارم

غرق معصیتم

غرق معصیتم و زندگی ام رو به زوال است
یک نظر کن به گدایت که دگر بی پر و بال است

بسکه دلبسته ی دنیایم و دور از توام انگار
منتظر بودن من بهر فرج امر محال است

شکسته بال و پرم

شکسته بال و پرم، وا نمی شود بالم
از این خراب تر آقا نمی شود حالم

هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم

غمِ دوری و فراق

غمِ دوری و فراق تو عذابم کرده
معصیت عاقبت کار، خرابم کرده

قطره ای اشک، به گلدان دو چشمم برسان
دیدهء خشک، بیابان و سرابم کرده

بی تاب حیدریم

بی تاب حیدریم و پریشان فاطمه
غم می خوریم با غم طفلان فاطمه

مثل کویر تشنه ی باران ندیده ایم
چشم انتظار رحمت باران فاطمه

یا ولی الله

اگرچه گداها وفایی ندارند
کریمان گدا را محل می گذارند

به بی آبرویی من رحم کردی
و الاّ گناهان من بیشمارند

یا صاحب الزمان

در نگاهم نقش می بندد نگاهت عاقبت
میشوم یکروز یارِ دلبخواهت عاقبت

قرعهٔ فال امامت شد به نام تو ولی
قسمت من شد فراق روی ماهت عاقبت

مظهر رحمت خدا

مظهر رحمت خدا سلطان
هشتمین نور انما سلطان
سفره ات پهن هرکجا سلطان
السلام علیک یا سلطان

صاحب عزا بیا

اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام

پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام

دکمه بازگشت به بالا