شعر مناجات اهل بیت

دربار سلطان

دلم جز به مهر تو سامان ندارد

دمی زندگی بی تو امکان ندارد

 نباشد فقیر آن که بی مال و پول است

فقیر آن که مثل تو سلطان ندارد

هیاهوی حرم

تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود

شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود

 

نیست فرقی بین ربّ و عبدِ عین رب شده

گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود

عشاق روزگار

آنان که عاشقند به دنبال دلبرند

هر جا که می روند تعلق نمی برند

 از آن چه که وبال ببینند خالی اند

عشاق روزگار, سبک بال می پرند

منجی مهر

ای پادشه دل ها داد از غم تنهایی

جانم به لبم امد وقت است که باز ایی

فریاد از این غم ها بی داد زبی یاری

ای یار و حبیب ما وقت است که باز ایی

میان خاطره هایم

یک شب میان خاطره هایم قدم زدم

حال خوشی برای دل خود رقم زدم

بی وقفه از تو گفتم واز عشق دم زدم

گشتی دوباره دور و بر آن حرم زدم

یکی یکی

حل میشوند با تو مسائل یکی یکی

پیچ و خم تمام منازل یکی یکی

آغاز عشق”حب” و سرانجام آن “جنون”…

طی میشوند با تو مراحل یکی یکی

آقا کجایی

من گم شدم,پیدا ترین پیدا کجایی

ای معنیِ معنا ترین معنا کجایی

ای افتاب روشن شب های سردم

محبوب من,اقا ترین اقا کجایی

عاشقانه‌تر

خدا به هر که شبی عاشقانه‌تر داده

دو چشم جاری و اشکی روانه‌تر داده

زمان خلقت عالم خدای عشق‌پسند

به عاشقان جگری پر زبانه‌تر داده

خمپاره پاره‌های دلم را نشان گرفت

خمپاره پاره‌های دلم را نشان گرفت

 آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت

 

خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان

خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت

اگر کریم تویی

اگر کریم تویی مابقی گدا هستند

همیشه در طلبت دست بر دعا هستند

طبیب را چه نیازی ست, نسخه کافی نیست

تمام مردم این شهر مبتلا هستند

یاایهالعزیز مرا هم نگاه کن

سرمایه ام همین دو سه خط شعر ساده است

چشم امید من به شما خانواده است

مستی من نه زیر سر جام و باده است

تاثیر چشم های شما فوق العاده است

باران عشق

ابری به بارش آمد وباران عشق ریخت

جانی دوباره برتن بی جان عشق ریخت

جبریل آمد و هورب ّ الکریم خواند

آیات محکمات به قرآن عشق ریخت

دکمه بازگشت به بالا