آه افتاد ماه در گودال
ماه افتاد آه در گودال
عمه با نیزه های دور تنت
ساخت یک بارگاه در گودال
آه افتاد ماه در گودال
ماه افتاد آه در گودال
عمه با نیزه های دور تنت
ساخت یک بارگاه در گودال
تا تو رفتی به سوی خیمه ما برگشتند
عدهای که دگر از دین خدا برگشتند
جنگجویان همه رفتند ولی بعد از آن
عدهای بد دهن و بی سر و پا برگشتند
تازه آتش به رقص آمده و
تن صحرا تب جنون دارد
چوب مَحمل نمیکند گریه
اشکِ شوقی به رنگِ خون دارد
خیز از جا و از این زندگی ام سیر مکن
با غمت جان مرا پیرتر از پیر مکن
نیست عضوی به تنت شبه علی اکبر من
با چنین حال علی سعی به تکبیر مکن
تا به میدان نعره ی الله اکبر می کشید
بر سرش خیل ملایک بی عدد پر می کشید
لرزه بر پیر و جوانان حرامی می نشست
تا که فریاد رجز با سبک حیدر می کشید
قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده
دور تا دور سرت آیینه می چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده
آمدم من ز حرم لحظه ی پر پر زدنت
شاخه ای نیست که نشکسته میان چمنت
گردنت را بکشم تا نفسی تازه کنی
صبر کن پاک کنم لخته ی خون از دهنت
نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد
با دلی خون,میگذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را…
گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت…
در عوض اما به من, پس داده جسم پرت پرت را
میان چاه ظلمت دلم عذاب می شوم
مریضم و دخیل نور آفتاب می شوم
خودم دلیل این همه جدایی و مصیبتم
خودم برای دیدن شما حجاب می شوم
منزهی, به ستایش شدن نیاز نداری
وجود مطلقی و مطلقاً نیاز نداری
حسین! نام تو بهر معرفی تو کافی است
معرفی و به حرف و سخن نیاز نداری
می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد
دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار