تو را از جنس دریا آفریدند
سراپا نور یکجا آفریدند
تو را هم کفو طاها آفریدند
به دامان تو زهرا آفریدند
تو را از جنس دریا آفریدند
سراپا نور یکجا آفریدند
تو را هم کفو طاها آفریدند
به دامان تو زهرا آفریدند
ندیده در وفا مانند او؛ پیغمبری دیگر
پیمبر هم ندیده مثل این زن همسری دیگر
از آن آغاز، پای همرکابش «یا علی» گفتهست
ندارد مصطفی مانند او همسنگری دیگر
زنی فراتر از ادراک و برتر از اوهام
که جلوه کرده در او شأن زن به معنی تام
زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام
که بوده است مسلمان جلوتر از اسلام
کسی به درک مقامش نمی رسد هرگز
به درک معنی نامش نمی رسد هرگز
اولین بیت شد این مصرع بسم الله است
قلم از آنچه در افکار من است آگاه است
پُر مضمونم و بیت الغزلی در راه است
صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است
سلام از طرف حیّ ذوالجلال خدیجه
به عصمت و شرف و عفت و کمال خدیجه
بگو به دخت فلان و فلان که گفت پیمبر
برای من نشود هیچ کس مثال خدیجه
حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت
لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت
در همنشینی با نبی دیدی کمالت را
جَلَّ جَلالُ رَبی اوصاف جلالت را
تا اینکه شانت را بیارد بیشتر پائین
از عمد بالا برده دشمن سن و سالت را
بدون عشق ،بیتی در خورِ املا نخواهد شد
که بی اذن قلم شاعر ! غزل انشا نخواهد شد
شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان ، منها نخواهد شد
ما تا خُدا خُداست فـدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم
(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)
اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت
آن بانویی که یکسره عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است
میان صفحه ی آیینه آفتاب ترینی
بناست جلوه ی خورشید را دوباره ببینی
پر از محمَّدی عشق میشود نفس تو
دو شاخه ی گل از این باغچه اگر که بچینی
به پیش پای تو رسول حق قیام می کند
خدا تو را تو را خدایت احترام می کند
سلام بر تو که به تو سلام داده جبرئیل
سلام بر تو که به تو خدا سلام می کند