تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر «با»
علی اکبر لطیفیان
جبریلی و هر آینه عرش است کنارت
ماتند همه از پر معراج مدارت
ما چاره نداریم به غیر از سر تسلیم
آهو چه کند با نفس شیر شکارت
از همان ابتدایت ای آقا
شده ام آشنایت ای آقا
من فقیر و یتیم و مسکینم
من گدایم گدایت ای آقا
از عالم بالاست بنیانی که من دارم
یعنی همین روح مسلمانی که من دارم
گر سجده بر تولیت آدم نمیکردم
آدم نمیشد خاک انسانی که من دارم
عشق را در سحر نگاه کنید
ذکر خود را اله اله کنید
گاه تصویر ماه در چاه است
دل ما را محیط ماه کنید
تنهاامام سامره تنها چه میکنی؟
درکاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارمبرای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِنفس نفس زدنت گریه میکنم
عشق را در سحر نگاه کنید
ذکر ِ خود را اِله اِله کنید
گاه تصویر ِ ماه در چاه است
دلِ ما را محیطِ ماه کنید
دیوانه یِ تو کار ندارد به جهنم
کفر است اگر پا بگذارد به جهنم
جبریل اگر پیر ِ عبادت شده باشد
بی حُبِّ علی روی میارد به جهنم
پرواز می دهیم که بال وپرت کنیم
معراج می بریم که پیغمبرت کنیم
دیگر بس است خلوت چله نشینی ات
وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم
ای نخست همیشگی یکتا
آفتاب قدیمی دنیا
سیب سرخ بهشت پیغمبر
یک سبد یاس بر جمال شما
با سینه ی شکسته علی را صدا مکن
اینگونه پیشِ من کـفنت را سوا مکن
هفتاد و پنج روز ز من رو گرفته ای
امروز را بیا و از این کارها مکن
وقتی سرت را روی بالش می گذاری
آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری
تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری