با کدام آبرویی روزشمارش باشیم
عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم
کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
تا که جا هست,چرا گرد و غبارش باشیم
با کدام آبرویی روزشمارش باشیم
عصـرها منتظر صبح بهارش باشیم
کاروان سحرش بهـر همه جا دارد
تا که جا هست,چرا گرد و غبارش باشیم
تا هر زمان که لطف کند آسیاب فقر
ما میخوریم نان گدایی و آب فقر
وقتی اجاق خانه ما قهر میکند
این خانه گرم میشود از آفتاب فقر
ای اذانِ اشهد انُّ علی مولای من
میشود تکمیل با دنیای تو دنیای من
چند سالی میشود تاج سر زهرا شدی
نقطه ی پایین “با ” , ای نقطه ی در “فا” ی من
سلک عشاق , غیر خلوت نیست
خلوت ماست روضه , جلوت نیست
ما همینجا توجه محضیم
احتیاجى به کنج عزلت نیست
مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است
آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است
دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفی است
در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است
اومدن توی خونم قدم زدن
توی کوچه بچه هامو هم زدن
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو بهم زدن
حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست
حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست
تو کعبه ای , طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست
همه تسبیح به دستند به تسبیحاتش
همه تفسیر به دستند پى آیاتش
باطنش جاى خودش , ظاهر او هم سِر است
ما تماماً همه محویم , تماماً ماتش
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
عاشق شدیم و عاشق حیران ماشدند
قومی اسیر زلف پریشان ما شدند
آنقدر عاشقیم که عشاق روزگار
مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند
هربار میبخشی مرا, من نصف جان میشم
ازبس خجالت میکشم, آب روان میشم
صد سال پیش از کوچه ما رد شدی اما
هر وقت میبوسم زمین را آسمان میشم
روزگارم با غلامى على سر میشود
هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود