محرم

تو را در سینه هاى بى نیاز از هر دوا دیدم

همین دیشب تو را بر منبر بزم عزا دیدم

تو رادر هر تباکى دیده ام با چشم هاى خود

تو را حتى میان اشک از روى ریا دیدم

شاه نگذاشت

ناز معشوق مرا هرکه اگر کم بکشد
میکشم ناز مگر ناز مرا هم بکشد

انچه سگ مى کشد از سنگ ملامت به گذر
مطمئنم نتواند بنى ادم بکشد

سرش از هم پاشید

تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد

گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد

یا کاشف الکرب

انا فتحنای خدا یعنی ابالفضل
بی دست و فوق دستها یعنی ابالفضل

هرکس گرفتار آمده آسوده باشد
دارالادای قرض ما یعنی ابالفضل

ارباب حسین ع

خورشید گرمِ دیدنِ رخسارِ ماهِ توست
هر کس بها گرفت,یقین در پناهِ توست

آدم شدم به لطفِ عزای مُحَرَمَت
این عبدِ رو سیاهِ خدا,سر به راهِ توست

تربت شاه

روزگاری می شود با گریه و غم زنده ام
من همین که مجلس روضه بیایم زنده ام

چند ماهی می شود چشم انتظارش بوده ام
با امید نوکریِ در محرم زنده ام

زهر اشکی شد

زهر اشکی شد و کانون دعا را سوزاند
بند بند من افتاده ز پا را سوزاند

آسمان تار شده و جرعه ی آبی این زهر
پاره های جگر غرق بلا را سوزاند

با سوز قلب

با سوز قلب پاره پاره گریه می کردی
با چشم های پر ستاره گریه می کردی

 دل های نزدیکانتان که جای خود دارد
 که آب می شد سنگ خاره, گریه می کردی

مداوا گریه

درد بسیار , مداوا گریه
ارث جامانده زهرا گریه
روزها ناله و شبها گریه
آب میخورد , ولی با گریه

همین که دو تایی به میدان رسیدند

همین که دو تایی به میدان رسیدند

رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند

به واللهِ کارش علی اکبری بود

اگر چه علی اصغرش آفریدند

از حرم طفل رباب

از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته

شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته

گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها

تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته

وقت آن است بگیری قمرش گردانی

وقت آن است بگیری قمرش گردانی

پسرت را به فدای پدرش گردانی

ایستاده به روی پای خودش از امروز

مرد گشته ببرش مردترش گردانی

دکمه بازگشت به بالا