از سرم سایه ی الطافِ خدا جمع نکن
مادر.. از رویِ سرم ،بالِ وفا جمع نکن
چادرت را بتکان و بده بر زینبِ خود
معجرِ خاکیِ خود را ز حیا جمع نکن
از سرم سایه ی الطافِ خدا جمع نکن
مادر.. از رویِ سرم ،بالِ وفا جمع نکن
چادرت را بتکان و بده بر زینبِ خود
معجرِ خاکیِ خود را ز حیا جمع نکن
پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم
مستحقی سر به زیرم..سر به زیری بهتراست؟
یا که در این خانه ..بی بی جان اسیری بهتراست؟
گفته اند؛در پیشِ مادر دایماً افتاده باش
در کنارِ تو یقین دارم حقیری بهتر است
منِ دلواپسِ افتاده ز پا را دریاب
فاطمه.. جانِ حسن شیرِخدا را دریاب
از غم و غصّه و اندوه نفس بند آمد
با نگاهی دلِ پُر آه و نوا را دریاب
پرواز را بانویِ غم باور نکردم
جا ماندنم را در الم باور نکردم
من زنده ام با خاطره هایِ خوشِ تو
مرگِ تو را یک لحظه هم باور نکردم
یک نظر کن نازنین شاید که ماندی فاطمه
کودکانت را ببین شاید که ماندی فاطمه
زینبت پاییزی است و زردتر از برگ ها
یک نگاهش کن همین شاید که ماندی فاطمه
حال و روزت را که دیدم با خودم گفتم برو
ناله هایت را شنیدم با خودم گفتم برو
باورم اصلاً نمی شد درد خود مخفی کنی
آه! اندوهت که دیدم با خودم گفتم برو
عالمی بااحترام از جایِ خود پا می شود
بانویِِ ما عاقبت بانویِ عظما می شود
شیر از دامانِ عصمت خورده باعصمت شده
دخترِ زهرایِ اطهر مثلِ زهرا می شود
دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد
نوری تلألو کرد و دنیا را بهم ریخت
شوری رسید و حنجرِ ما را بهم ریخت
نورش شد عالمتاب و تا عرشِ خدا رفت
نظم و نظامِ اهلِ بالا را بهم ریخت
مهربانی..ارمغانی بود از سویِ شما
نرمشِ بی حد، زبانی بود از سویِ شما
کلمه کلمه گفته هایت قاب شد در سینه ام
وحیِ مُنزل هم بیانی بود از سویِ شما
دستِ ما می گیرد و بالا و بالا می کِشد
هر گنه کارِ بدی را سمتِ طوبا می کِشد
می رباید دل به یک گوشه نگاهی از گدا
باز هم افسارِ ما را ..دستِ آقا می کِشد