شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
گوئیا …از هر طرف آید بلای بی شمار
می شوم پهلو به پهلو، درد می پیچد فقط
از میانِ سینه ام آید صدای بی شمار…
شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
گوئیا …از هر طرف آید بلای بی شمار
می شوم پهلو به پهلو، درد می پیچد فقط
از میانِ سینه ام آید صدای بی شمار…
هرچه خوبی می شناسی جمع در یافاطمه ست
تکیه گاهِ ما یقین دارم که تنها فاطمه ست
شکر می گویم خدا را که غبارِ این درم..
آبرو و اعتبارِ گریه کُن ها..فاطمه ست
عشقِ زهرا آخرش کارِ خودش را می کند
مهرِ او ..اسبابِ رحمت را مهیّا می کند
عشقِ زهرا تکیه گاهِ محکمی باشد یقین
هر ز پا افتاده ای را زود احیا می کند
پا نمی گیرد میانِ قلبِ من الّا حسن
عالمی پست اند و باشد حضرت والا حسن
در کرامت مثل و مانندی نباشد بهرشان..
عالمی را پُر ز حیرت کرده اند دو تا حسن
دوره گردی می کنم دور و برت بابُ الکرم
من گدایی می کنم در محضرت بابُ الکرم
ای یکی مانده به آخر.. ای امامِ دلربا..
من دخیل افتاده ام پشتِ درت بابُ الکرم
بینِ حجره پسرِ فاطمه تنها شده بود..
سامرا بود و در آن شهر چه غوغا شده بود
مادرِ صاحبِ ما…ضجّه زنان می لرزید..
چون که رعشه به تنِ یوسف زهرا شده بو
روی هیزم ها نخواب ای کودکِ مادر برو
از دلِ این خاک تا دامانِ پیغمبر..برو
گرچه دلبندِ منی امّا بقربانت شوم..
بهرِ حفظِ سیّد و آقای من حیدر برو
نقشه هایی داشتم ای دلربا ..امّا نشد
آرزوهای بزرگی داشتم جانا ..نشد
پنجمین فرزندِ حیدر کاش می ماندی عزیز
خواستم تا مادرت باشم گلِ مولا..نشد
حادثه بالا گرفت و عاقبت یک در شکست
ضربه ی پایی رسید و پهلوی مادر شکست
اجر و مزدِ حضرت خاتم ادا شد با لگد..
در میانِ خاک با یک ناله..پیغمبر شکست
بارِ خود را بسته ام..چشم انتظارم ای پسر
تابِ ماندن نیست دیگر بیقرارم ای پسر
پاره پاره شد جگر..لبهای من خورده تَرَک
آتشی افتاده در جان..پر شرارم ای پسر
زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار
دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار
ای که برتر از دل و جانی پُر از دلتنگی ام
حضرت سلطان!تو می دانی پُر از دلتنگی ام
از حریمِ قدسی ات محرومم ای شاهِ غریب
مانده ام!مانندِ زندانی پُر از دلتنگی ام