تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد
گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد
تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد
گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد
در شهادت حضرت ام البنین (س)
در سِــیر راه خویش , اگر بهترین شدم
از شاخسار فضل پدر خوشه چین شدم
در دست کردگار که دســتم نهاده شد
دست حسیـن فاطـمـه در آستیـن شدم
آه از آن دم خیمه ها در اضطراب افتاده بود
حضرت سقا کنار نهر آب افتاده بود
هم امید تشنگان هم قوّتِ قلب حسین
هم تمامِ آرزوهای رباب افتاده بود
خونم حنا به هر سر زلفم کشیده است
ای مو سپید, لحظهٔ سرخم رسیده است
.
روی تو با هزار چشم, دیدنیتر است
شُکرش, هزار دیده مرا آفریده است
نیاز داشت چو طفل رباب , جو به عمو
سپرد علقمه چون تشنه ها گلو به عمو
به سمت رود که دریا نمیرود , باید
که علقمه برسد بعد جستجو به عمو
ترک به روی لبت از خجالت افتاده
و رد نیزه به روی کمانت افتاده
پس از نیامدن و چند لحظه تاخیرت
درون خیمه رقیه به لکنت افتاده
راهی شده به سمتی و شد لشکری به خـط
یک دست مشک دارد و دستــــی علم فقـط
او نذر کرده تا بشـــــــــکافد به هر چه شـد
دستش اگر رســـــــد به گلوی پر آب شــط
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
در مقام شامخ سقائیات
بند می آید زبان آبها