در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…
با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی
دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»
در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…
با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی
دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !
فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»
طفلی حسن که شاهد رازی مگو شده
رازی که باعث غم و بغض گلو شده
زانو بغل گرفته و خون گریه می کند
از بعد ماجرای فدک زیرو رو شده
مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس رأسی به نیزه در نظرت
سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ کتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
دلیل محکم حکم قداست زینب
کاکلت دست یک مغیره صفت
خنده اش با کنایه غُرّش کرد
ای یتیم حسن, گلوی تو را
سایه ی دشنه ای نوازش کرد
با یک نگاه محرم اسرار می شوم
پروانه وار میثم تمار می شوم
سرمست جرعه های توام, حضرت شراب
من جای کعبه, میکده هوشیار می شوم