یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن
یا ایهالعزیز خدا , یا ابالحسن
وقتی غلام حلقه به گوش حسن شدم
بهتر بود صدات زنم با ابالحسن
یا مظهرالعجائب دنیا ابالحسن
یا ایهالعزیز خدا , یا ابالحسن
وقتی غلام حلقه به گوش حسن شدم
بهتر بود صدات زنم با ابالحسن
عرفه آمده از یار خبر نیست چرا؟
چقدر ناله زنم آه , کجایی آقا ؟
رمضان که نشد و این عرفه هم نشد و…
پس قرارا من و تو کی و کجا ای جانا
از عالم بالا خبر آمد خبری بود
در عرش خدا حال و هوای دگری بود
در جشن عروسی دوتا دلبر و دلدار
بارید ز شوق آنکه ز اهل نظری بود
در عرش عروسی است و مهمان خدایند
داماد و عروس هم ز ملک دور و بری بود
سرمایه ی این زوج فقط مهر و محبت
هرچند که دارائیشان مختصری بود
زهرا فقط هم کفو علی بود , همانکه
(سرتاقدمش چون پری از عیب بری بود)
بالاتر از انس و ملک و حوریه زهراست
اصلا نتوان گفت همانند پری بود
در وقت زفاف از سر شب این دو کبوتر
در حال مناجات خدا تا سحری بود
ابتر چه کسی گفت به پیغمبر خاتم ؟
کوری عدو ماحصلش دو پسری بود
اول حسن و بعد حسین , بعد زنسلش
یعنی که همیشه به جهان تاج سری بود
دیگر چه نیازی به سپر بود علی را
از فاطمه بهتر مگر او را سپری بود!
می گفت علی با دل پر درد و پر از آه
هر وقت که از کوچه ی غم ها گذری بود
اوقات خوش آن بود که با فاطمه سر شد
در باقی عمر خون دل و چشم تری بود
ای فاطمه ای یاور نه ساله ی حیدر
رفتی و نگفتی که تو را همسفری بود
یاسر مسافر
از جنگ به یاد دارم آژیرش را
از مادر خود اشک سرازیرش را
اما عجبا , شهید در ذهنم نیست !
این حافظه با این همه تغییرش را
زوزه زیباتر اگر تشنگی همراهش هست
بنده را بهتر اگر آه سحرگاهش هست
آنکه مجنون حسین است و غلام ارباب
دم افطار چه خوب است اگر آهش هست
دیدی آخر حب دنیا دستو پایم را گرفت
رفته رفته دل ربود ازمن خدایم را گرفت
چشمه ی اشکم نمی جوشدچرا علت ز چیست؟
من چه کردم که خداحال بکایم را گرفت
دیدیای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی
بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا
بی خیال رفتن شب های طولانی شدی
رمضان آمده , مهمان ربابیم همه
دم افطار اگر تشنه ی آبیم همه…
یاسر مسافر
باب الحوائج هستی و عالم گدایتان
امّید نا امیدها نوشته خدایتان
ای ملجاء همیشگی بی پناه ها
ای مستجاب لحظه به لحظه دعایتان
خواهش نمود عقیله زهرا کهبسترش
در زیر آفتاب شود چون برادرش
گرمای ظهر و تشنگی و یاد کربلا….
روضه گرفته است در این روزآخرش
نگاهی کرد مولا جان گرفتم
نفس زد با دمش ایمان گرفتم
تکلم کرد و من قرآن گرفتم
و از او درس یک انسان گرفتم