آرش براری

حسین جانم

خوشا به حال دو چشمی که هست گریانت
خوش آن زبان که فقط هست مرثیه خوانت

خوش آن دهان که به ذکر تو می‌شود خوش بو
خوش آن کسی که شود ذاکر خوش الحانت

اللهی و ربی

دیگر نمی‌گویم مرا شاید ببخشی
بلکه گناهان مرا باید ببخشی

تو قول دادی تا که در ماه مبارک
هرکس سر این سفره می‌آید ببخشی

بدون فاطمه

آه! افتاده علی از پا بدون فاطمه
روزگارش سخت شد مولا بدون فاطمه

فاطمه بود و علی احساس تنهایی نداشت
رفت زهرا، شد علی تنها بدون فاطمه

أدرک أخا

میان علقمه آنقدر تیرباران شد
تنش میانه انبوه تیر پنهان شد

خطاب «أدرک أخا» با حسین بود اما
شنید عمه سادات هم پریشان شد

داماد کربلا

عمه‌ها از حال رفتند از کفن پوشیدنش
شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش

اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش
چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش

 حسن ختام

قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم

عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم می‌آیم

امیری حسین و نعم الامیر

آمد یکی در قالب جعفر به میدان
آن دیگری در هیبت حیدر به میدان

طاقت نمی‌آرد سپاه کوفه قطعا
زینب فرستاده دو تا لشکر به میدان

عزیزم حسین(ع)

رفاقت من و تو بوده از الست حسین
خدا بخواهد اگر تا همیشه هست حسین

خودت بیا و دوباره بگیر دستم را
اگر که رشته پیوندمان گسست حسین

غزه

شرح باید داد اصل ماجرای غزه را
پخش باید کرد در عالم ندای غزه را

جای دارد دق کند از غصه هر کس که شنید
ناله‌های کودکان بینوای غزه را

خدای من

از در لطفت مرا جواب نکردی
شکر خدایا مرا خراب نکردی

از سر جهلم تو را مواخذه کردم
گرچه تو هرگز به من عتاب نکردی

هر کجا جا مانده بودم آمدی دنبال من
بیشتر از مادری دلواپس احوال من

با خجالت آمدم یا رب به مهمانی تو
آمدی با روی باز اما به استقبال من

یا قمر العشیره

 

گر بشود موقع عطای ابالفضل
اهل کرم می شود گدای ابالفضل

جذب خودش کرده و ربوده دلم را
چهره جذاب و دلربای ابالفضل

دکمه بازگشت به بالا