سینه ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد
گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
سینه ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد
گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد
انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست
چشم نیاز دوختم به راه صاحبالزمان
امید بستهام به یک نگاه صاحبالزمان
امید بستهام ولی چقدر پُر توقعام
چشم گناهکار و روی ماه صاحبالزمان
کارم شده زِ دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا
یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گِل نشست, عزیز وطن بیا
ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده
در پایِ علی زحمتِ بسیار کشیده
تو دست به رو داری و من دست به خواهش
کارِ من و تو هر دو به اصرار کشیده
امروز هم بدون طلوعت گذشت ورفت
شایدخدا بخواهد و فردا ببینمت
مانند موج در به در ساحل توام
بگذار ای حقیقت دریا ببینمت
سفره ها جمع شد و چیزی به ما ها نرسید
چقدر سخت مناجات کنم با “نرسید”
جمعه ها از پس هم در گذرند “آقاجان”
شاید این نوکرتو مرد و به فردا نرسید
چشمم کجا دنبال چشمانت بگردد
سوریه,مکه,کربلا یا اینکه مشهد
هر هفته چشمانم به سوی آسمان است
شاید بتابی بر دلم آقا تو شاید
خواب بودم سخن عشق تو بیدارم کرد
مست بودم تشر قهر تو هشیارم کرد
یک زمان سر به هوا بودم و از دل غافل
تا کمند غم عشقت گر فتارم کرد