اشعار امام زمان عج

بی خبر

 

جدا از این برکات سحر شدن کافی است

بیایی و بروی… بی خبر شدن کافی است

عزیز فاطمه تا کی به هر دری بزنم

بیا بیا که دگر در به در شدن کافی است

سبب ساز

 

آقاسبب ساز گدایی احتیاج است

پسدست خالی را عطایی احتیاج است

 

دادو هوارم از روی بی هم نوایی است

اینبینوا را هم نوایی احتیاج است

 

ناله ی أمّن یجیب

سحر دوباره امیدی است سوی بهبودی

ز جنس پر زدنی نو به سوی قلّه ی نور

پل گذر به روی درّه های تاریکیست

نوید مقصد سبزی به سمت صبح ظهور

برپا شده حسینیه

 

بر پا شده حسینیه ای از دعا بیا

 

 یک شب کنار سفرۀ شبهای ما بیا

 

من خسته ام از این همه توبه از این شروع

 

 امشب برای توبۀ از توبهها بیا

سفره ی افطار

 

سفره ی افطار خود را پهن کردی درکجا ؟!

سامرا یا   طوسیا   کنج بقیع   یا کربلا؟!

لقمه ی نانی بگیر و عاشقت را سیرکن

جان من آقا فدای لقمه ای نان شما

مهمان خوان یوسف زهرا

 

مهمان شدن به خوان شما مزّه می دهد

افطار و لقمه نان شما مزّه می دهد

در هر سحر دعای فرج برلبم نشست

این العجل به جان شما مزّه می دهد

دلم تنگ شماست

آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود

وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود

مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت

دستم به ریسمان دعا چنگ میشود

یوسف زهرا

 

ای آنکه خداوند یکتابه تو می نازد


تویوسف زهرایی مولا به تو می نازد


توجنت الاعلایی جان بخش مسیحایی


ازبس که تو زیبایی حورا به تو می نازد

آقا ببخش

 

من را برای هر چه خطا کردهام ببخش

 ای مهربان که بر تو جفاکرده ام ببخش

 پشت و پناه من شده ای هرزمان ولی

 پشت تو را به غصه دو تاکرده ام ببخش

ندیدیم تو را

 

از تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو را
به وصالت نـرسیدیم و ندیدیم تو را

روزی مـا فـقـرا شـربـت وصل تو نبـود
زهر هجر تو چشیدیم و ندیدیم تو را

ائتلاف

 

فرشتگان سماائتلاف می کردند

به گرد بسترنرگس طواف می کردند

به زیر سایهی محراب سبز گهواره

پیمبران خدااعتکاف می کردند

چقدر حرف دل

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟

اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

دکمه بازگشت به بالا