اشعار حضرت رقيه

عدو خودسرانه

عدو خودسرانه مرا می‌زند

ببین از کجا تا کجا می‌زند

مرا با تمامیِّ  نیروی خود

به یاد تو و مرتضی می‌زند

دلم زار شد

نبودی ببینی دلم زار شد

به دست کسی چشم من تار شد

نبودی ببینی چگونه پدر

خرابه به فرق من آوار شد

بی احترامی…

بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم

خیری از این دنیا و از عمرم ندیدم

با اینکه از این دشمنان بد دهانت

حرف بد و بی احترامی کم ندیدم…

دکمه بازگشت به بالا