شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دلم زار شد

نبودی ببینی دلم زار شد

به دست کسی چشم من تار شد

نبودی ببینی چگونه پدر

خرابه به فرق من آوار شد

برای من عمه ز بس گریه کرد

نبودی ببینی که بیمار شد

بیا و مرا از خرابه  ببر

خرابه هم از گریه بیزار شد

ز درد سر و  درد بازو  پدر

دوباره یتیم تو  بیدار شد

همینکه من از اهل‌بیت ‌توأم

برای همه باز انکار شد

من هر روز با روزه سر می‌کنم

وَ گریه برای من افطار شد

کجا بودی ای نور چشمان من

نبودی ببینی دلم زار شد        

رضا باقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. ای کاش…
    ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
    این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود!
    ای کاش این روایت پرغم سند نداشت
    بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
    ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
    مانند گرگ قصه کنعان دروغ بود!
    حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار…کاش
    برجان باغ داغ زمستان دروغ بود…
    امام حسین یاورت باشد التماس دعا یاحق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا