همین که کرد تجلی رخ منور تو.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو
خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو
همین که کرد تجلی رخ منور تو.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو
خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو
گمشده داشت و از دِیر تماشایش کرد
او نه دراصل که آن گمشده پیدایش کرد
سالها معتکفِ گوشهی تاریکش بود
تا سَری آمد و یک باره مسیحایش کرد
در دِیْرِ سینه ام، شد دلم دخیلِ.
رگهایِ حنجرت، بر ضریحِ نیزه.
دینم عوض شده، تا که دل سپردم.
بر آیه آیه ات، ای مسیحِ نیزه.
کنار دِیر شبی ازدحام را دیدم
و جلوه گر سر ماهی تمام را دیدم
میان بزم شرابی در آن سیاهی شب
به روی نیزه سر یک امام را دیدم
می رفت و زیرِ ماه دلی را پسند کرد
در کُنجِ دِیرِ, سرزده اش در کمند کرد
خوش کرده بود دل ببرد پیرمرد را
از سجده های پایِ صلیبش بلند کرد