روزی گر ازاین کوچه گذار پدرم را
بینم , بکنم سرمه غبار پدرم را
دیری است که ناخواسته می جویم از این شهر
چون کودکی افسرده کنار پدرم را
روزی گر ازاین کوچه گذار پدرم را
بینم , بکنم سرمه غبار پدرم را
دیری است که ناخواسته می جویم از این شهر
چون کودکی افسرده کنار پدرم را
تویی جناب سلیمان و عالمی مورت
پیمبران الهی مطیع دستورت
زیادی است زیادی به روی سر آقا
همان سری که نباشد میان آن شورت
برای گفتن از او پای شعر هم به گِلْ است
قلم به دست من حتّی هنوز هم دو دل است
چگونه واژه بگیرد به کار چون خجل است
که جان سپردن شاعر ز عجز, محتمل است