اشعار روضه حضرت قاسم ع

برای بار غمت شانه ای خم آوردم

برای بار غمت شانه ای خم آوردم
بگیر دست مرا , جان تو کم آوردم
مرا به جمع گدایان خویش مهمان کن
بگو به مادرتان جنس در هم آوردم

تو قَد کشیده ای,یا که عمو کمان شده است

تو قَد کشیده ای,یا که عمو کمان شده است
و یا دوباره علمدار نوجوان شده است
بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله
که خنده یِ تو برایِ حسین, جان شده است
دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم

بر من که جلب شد نظرت ای عزیز من

بر من که جلب شد نظرت ای عزیز من
زد فکر تازه‌ای به سرت ای عزیز من

رفتی درون خیمه و خوشحال آمدی
با دست‌خطی از پدرت ای عزیز من

از خون به دستِ خویش حنا می‌کِشم بیا

از خون به دستِ خویش حنا می‌کِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را می‌کِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا می‌کِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا می‌کِشم بیا

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

چگونه جسم تو را تابه خیمه ها ببرم

 تو تکه تکه ای  باید جدا جدا ببرم 

نشسته ام به کنار تن تو می گریم

به فکر رفته ام آخر چسان تو را ببرم

داماد کربلا

به وجد آمدی و جاودانه ات کردند

یگانه حجله نشین میانه ات کردند

برای عقد تو دست تو را حنا بستند

و عمه هات نشستند شانه ات کردند

همان وقتی که

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

موم عسل

چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

میرفت تا که فاش پدر خوانمت عمو

سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

دکمه بازگشت به بالا