خدا کند که از این ره امیر برگردی
ز قبل آن که شوی بی سفیر برگردی
اشعار شب اول محرم
این دل برای دیدن روی تو تنگ است
در فکر این نامردمان تزویر و ننگ است
اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست
دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست
وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست
از او زره و خود و عبا و سپری نیست