کاش میشد با لالا آرومت کنن
یا که بی سرصدا آرومت کنن
تو همینجا بمون و هی گریه کن
نکنه نیزه ها آرومت کنن
اشعار شب هفتم محرم
عاقبت بچه شیر… شیر شده
وارثِ الـغـدیر اَمیر شده
از دلِ گاهـواره زود پرید
گفت بابا حسین دیر شده
شروع تلخ ترین لحظهء تلاقی بود
تمام معرکه مبهوت اتفاقی بود
زمین دوباره شد آبستن حوادث شوم
زمان گدازه ای از آتش فراقی بود
تا که داغت به دلِ شعله ورِ گهواره ست
دلِ خلق دو جهان خونْ جگرِ گهواره ست
تا زمانی که برای تو نشیمن گاه ست
سایه ی بال مَلـَک رویِ سرِ گهواره ست
هوای قلب, حسینی… دو چشم بارانی است
هوای میکده از نام دوست رحمانی است
گرفته شور محبت همه وجودم را
جدایی من و عشق حسین ویرانی است
گرفتم اینکه رفت از خاطر من این بداقبالی
چگونه سر کنم دور از تو با گهواره خالی
تبر در باغ کاری کرد با این میوه ی نورس
که حتی پخته شد از شعله های داغ او, کالی
من از لبخندهایت بر سر آن نیزه فهمیدم
پس از تو اشک عالم رابگیرم
زغم جان محرم رابگیرم
نمی شد دیرترمی آمد این تیر
نشد ازشیر طفلم رابگیرم
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی
سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی
نگاه سمتِ حرم نه , به سویِ علقمه کن
بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی
تا حرمله آمد به میدان با سه شعبه
شد آلت قتاله ی گلها سه شعبه
از هر برادر یک پسر قربانی اش شد
خورده یتیم مجتبی حتی سه شعبه
شدت هرم قلب مادر را
سینه ی آفتاب میفهمد
خواب نوزاد بین گهواره
لذتش را رباب میفهمد
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت
کسی که فکر زدن بین گفتگو انداخت
همان که دست پدر شیر خواره را می دید
چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟
یک باغ پر از غنچه که پرپر کردند
نامردی خود دو صد برابر کردند
در پیش دو چشمان پر از آب رباب
دعوا سر گهواره ی اصغر کردند
شاعر: محمد حسن بیات لو