سقا کنار حضرت زهرا نشسته است
دست علی به دست ابوالفضل بسته است
تنها برای کرب وبلا حرف می زند
از حرف های دیگر این شهر خسته است
سقا کنار حضرت زهرا نشسته است
دست علی به دست ابوالفضل بسته است
تنها برای کرب وبلا حرف می زند
از حرف های دیگر این شهر خسته است
هر چند زخم کاری روی سرم شدی
اما علاج این دل زخمی ترم شدی
ای تیغ… حاجتم که روا شد… ولی بدان
تیری به قلب غم زده? دخترم شدی
ز رویزرد علی انتظار می ریزد
ز چشممانده به راهش قرار می ریزد
دلش بهفاطمه و دیده بر اجل بسته
ز چشمدیده و دل احتضار می ریزد
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
آن شب به شهر کوفه غوغایی به پا بود
شوری به پا از ماتم شیر خدا بود
مرد مریضی در خرابه داد می زد
داد از نشان مرگ استمداد می زد
محراب ابروان تو را برگزیده اند
شمشیرهای تشنه برای سجودشان
طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه
دورو بر تنت ز قیام و قعودشان