پایش ز دستآبله آزار می کشد
از احتیاطدست به دیوار می کشد
در گوشه یخرابه کنار فرشته ها
“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”
پایش ز دستآبله آزار می کشد
از احتیاطدست به دیوار می کشد
در گوشه یخرابه کنار فرشته ها
“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”
مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای
زهرا , چقدر شبیه زهرا شده ای
امشب من و مادرت نگاهت کردیم
با چادر مادرم چه زیبا شده ای
از بوی سیبسرخ طبق مرده جان گرفت
زخمی ترینیتیم خرابه توان گرفت
باران چشمهای رقیه شروع شد
از بس کهگریه کرد دل آسمان گرفت
السلام علیک یا عطشان
چه بلایی سر لبت آمد!؟
تا من و تو به وصل هم برسیم
جان به لبهای زینبت آمد
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
چقدر از منش این شهدا دور شدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کور شدیم
گفتم عمویم هست او اما کتک زد
هرگاه آمد بر لبم بابا,کتک زد
وقتی که افتادم به روی خار وخاشاک
آن نیمه شب حتی مرا صحرا کتک زد
بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم
بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم
تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست
از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم
اینجا که زخم از درِ هر خانهمیزنند
اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند
خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه میزنند
این صحنه ها را پیش از این یکباردیدم
من هر چه می بینم به خواب انگاردیدم
شکر خدا اکنون درون تشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم
اینجا بهانه های زدن جور می شوند
کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی
کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام
یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی
از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام
در کودکی شیبه زنی سالخورده ام
چشمان کوچکم دگر تار می روند
از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام
از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست
آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست
دیدم همه شمعند در تاب و تب او
اهل حرم جمعند دور مرکب او