ای اقیانوس ها سرچشمه ی آن رود چشمانت
ملائک بنده ی پیوسته ی معبود چشمانت
ز قاب قوس او ادناست بالا تر مقام تو
اگر که زیر پایت آسمان, پس چیست بام تو؟
ای اقیانوس ها سرچشمه ی آن رود چشمانت
ملائک بنده ی پیوسته ی معبود چشمانت
ز قاب قوس او ادناست بالا تر مقام تو
اگر که زیر پایت آسمان, پس چیست بام تو؟
آقا سلام خواهرتان روبراه نیست
دور از تو کار هر شب او غیر آه نیست
می خواست تا به طوس بیاید ولی نشد
ور نه رفیق بی کسی ات نیمه راه نیست
برای بار غمت سوگوار باید شد
تمام عمر از این غصه زار باید شد
برای خضرشدن در کنارصحن تو با
غلام و نوکر تو همجوار باید شد
تو به شهر ِ غریبه آمدی و
گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…
دلِ یک شهر ِ خارجی بانو
بی قرار ِ تو شد ولی زینب…
یاد تو آسمان دلم را فراگرفت
باران بهانه داشت, سراغ تو را گرفت
چادر به سر کشیدم و یادم نمانده کی؟
دستم میان دست ضریح تو جا گرفت
بعد از پدر حالا نگارم را گرفتند
از من تمام روزگارم را گرفتند
از این جدایی جان من بر لب رسیده
هستیِ من تاب و قرارم را گرفتند
خواهر شدن یعنی,بلا بر جان خریدن
از کودکی نازِ برادر را کشیدن
خواهر شدن یعنی جدائی از تو هرگز
مرگ است یک شب روی دلبر را ندیدن
سوارِ ناقه شدی رویِ ناقه مَحمل بود
کجا سَری به رویِ نـیزه در مقابل بود
نَه سایه یِ سرِ نیزه نشین به رویِ سَرَت
نَه اینکه همسَفَرت طعنه هایِ قاتل بود
امداینجا که محشرى باشد
بوى زهراى اطهرى باشد
خواهرى را ندیدم این گونه
مثل این زن برادرى باشد
دیده بر راهم و با گریه کمی آرامم
محتضر ,خسته ,از این بی کسی ایامم
ازهمان کودکی ام روزی من هجران شد
چهارده سال هم از وصل پدر ناکامم
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯﺗﻮﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی تو به لب آمده ﺍﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم ازین شهر و روا , نیست بمانم
محملت خوش خرام می آمد
با شُکوه تمام می آمد
محملت بود و خیل استقبال
کم محلی نشد زبانم لال!