اشعار شهادت

شیخ الائمه…

مردم شهر را دعا می کرد
ذکر حق بود, لب که وا می کرد

عمر خود, خرج مکتبِ حق کرد
نفسش ظرفِ مس طلا می کرد

یا صادق آل عبا…

کاش میشد بگذارند مُهیا گردد
شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد , نیمه شب او را بردند
تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

ارثِ زهراییِ

دوّمین بار است در شهر نبی , در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

یا سیدالکریم…

همین که راه نَبَـستی به روی من… ممنون
همین که ذکرِ لبم شدحسن حسن ممنون

همیـن که پایِ عـَلـَم با نـوایِ یا حـیدَر
اجازه دادی وُ وٰاشد لب وُ دهـن ممنون

حضرت حمزه(ع)

السلام علیک یا حمزه
جان عالم فدایتان آقا
السلام ای عموی پیغمبر
نور چشمان حضرت طاها

یا سیدالشهداء(ع)

وقتی که مُسلمانی و تسلیم خُدایی
یعنی هـمه جا یـاورِ پیـغـمبر مـایی

سـرداری و سالار و جگردار و هُنردار
آن قدْر که گـفـتند تو هم شیرِ خُدایی

حمزه سیدالشهداء(ع)

السلام ای عم ختم المرسلین
السلام ای حامی والای دین

سرور جمع شهیدان احد
شیر حق بعد از امیر المومنین

یا سیدالکریم الحسنی(ع)

سالیانی ست که بر قبله ی ری رو کردم
دست من نیست , به احسان شما خو کردم

هر سلامی به تو دادیم , حسن داده جواب
بی سبب نیست که در صحن تو هوهو کردم

یا سیدالکریم…

همیشه حـال مرا خـوب کرده نازِ نگاهت
همیشه دست گدا را گرفته ای سر راهت

فدای اینـهمه لطـف و وفـا ومعـرفت تو
فدای سینه یِ سرخ و کبود وشال سیاهت

یا زینب (س)

دمم چه گرم گرفته ست با دم حرمت
به طالعم بنویسید , آدم حرمت
چه آرزوی قشنگی … اگر قبول کنی …
شوم ملازم خط مقدم حرمت

خواب دیدم که…

خواب دیدم که تو حرم داری..
من ضریح تو را بغل دارم
خواب دیدم محرم آمده و
بین صحنت به کف کتل دارم

بقیع…

یک روز ترس داشت جهان از نسیمشان
از نوع پادشاهی روی گلیمشان

از مدت سکوت یل خیبری شان
از بخشش بدون حساب کریمشان

دکمه بازگشت به بالا