اشعار فراق امام امان عج

معصیت عادت شد و

حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد
این گدای بی وفا هم واقعا نوکر نشد

درد و غم هایم زیاد و این دلم آلوده است
معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد

گفتم که توبه میکنم

 

تا آمدم کاری کنم عمرگران رفت

عمر گرانم پای این و پای آن رفت

گفتم که توبه میکنم این ماه اما


توبه نکردم آخر از دستم زمان رفت

اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم

اگر رسیدی و من زیر خاک‌ها بودم
اسیر تنگی تلخ مُغاک‌ها بودم

اگر رسیدی و دیدی شهیدتان شده‌ام
منم یکی ز همان بی‌پلاک‌ها بودم

گمان منم که از این انتظار خواهم مرد

گمان منم که از این انتظار خواهم مرد

نمانده در دل و جانم قرار خواهم مرد

جهان و هر چه در ان است به چنگ پائیز است

ومن فقط به امید بهار خواهم مرد

امین حضرت یکتا چرا نمی آیی

امین حضرت یکتا چرا نمی آیی

چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی

پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید

اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی

ای خاطرات جمعه ها, ای مهربانم

ای خاطرات جمعه ها, ای مهربانم

تنها غریب آشنا, ای مهربانم

از ابتدای خلقتم بستم دخیلی …

نذر تماشای شما, ای مهربانم

این همه خانه چرا بادیه گرد است هنوز

سهم ما چشم به راهان غم و درد است هنوز

روزهامان همه چون یک شب سرد است هنوز

یک شب سرد , غم و درد و مردی تنها

این همه خانه چرا بادیه گرد است هنوز

شاعر : ایمان دهقانیا

فالی زدم که گفت: به اقبال می رسی

فالی زدم که گفت: به اقبال می رسی

مثل همیشه گفته به من فال: می رسی

 

یادش به خیر موقع تحویل سال نو

گفتم به خود دگر که تو امسال می رسی

دکمه بازگشت به بالا