اشعار فراق

ای خسرو خوبان

بیمار دو چشم تو به دنبال دوا نیست

غیر از تو کسی یار دل خسته ما نیست

ما را که به جز یار نداریم اگر که

از درگه دلدار برانند روا نیست

نرگس پرپر

ما اه سرد از دل مضطر کشیده ایم

بار فراق با مژه تر کشیده ایم

همساز روزگار به عشق تو بوده ایم

از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم

آقا اجازه

 

آقا اجازه , دل زده ام از تمامشهر

 بی تودلم گرفته از این ازدحام شهر

 آقااجازه , دست خودم نیست خسته ام

 دردرس عشق من صف آ خر نشسته ام

دلم تنگ شماست

آقــا دلم برای شـــما تـنـگ میشود

وقتی که آسمان ز غمت رنگ میشود

مولا برای دیدن یک لحظه ی رخت

دستم به ریسمان دعا چنگ میشود

نوروز باستانی

 

 ای یارجمکرانی من, یبن فاطمه

 ای عشق جاودانی من, یبن فاطمه

 

 خون مرا به پای فراقت نوشته اند

 ای قاتل جوانی من! یبن فاطمه

ذره پروری

 

با این گناهانی که از ما می زند سر

دارم یقین روی تو را دیدن محال است

بر فرض گیرم چهره ات را هم ببینم

یار تو بودن بی گمان خواب و خیال است

دکمه بازگشت به بالا