دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست
هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت,به جز مختصری نیست که نیست
دگر از ناز و ادایم خبری نیست که نیست
و از آن موی بلندم اثری نیست که نیست
هر چه تو بافته بودی همه اش سوخت که سوخت
همه اش سوخت,به جز مختصری نیست که نیست
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد
اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده
اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده
تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که رو بسوی قتلگاه می کردم
ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم
دلتنگی مرا به تماشا گذاشته
آن کس که بر دلم غم بابا گذاشته
باور نمی کنم پدرم رفته بر سفر
اما برای من سر خود را گذاشته
به دخترت زده ای سر فدای سرزدنت
فدای آتش داغی که بر جگر زدنت
چه قدر داد کشیدم دگر نخوان قرآن
ولی تو خواندی و با سنگ ای پدر زدنت
بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته
این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته
میان سینه چرا رد آه جا مانده
میان روز روی نیزه ماه جا مانده
و مادری که شده داغ دار و محسن او
شهید گشته و در بین راه جا مانده*
می زند شام خنده بر آهم
مثل کوفه ست شاید اینجا هم
بس که من ناله می کنم هرشب
عالمی شد پریش از آهم
امشب خدا دعای مرامستجاب کرد
بابامرا برای خودش انتخاب کرد
منکه توان پاشدن ازجانداشتم
خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد
درد ناموس استخوان سوز است
فکر ناموس خانمان سوز است
اگر از اولیای حق باشی
غم ناموس سخت جان سوز است