نگاهی بینداز سلمان بسازی
از این قوم کافر مسلمان بسازی
تو با صبر کردی همان کار شمشیر
بنا بود از کفر ایمان بسازی
نگاهی بینداز سلمان بسازی
از این قوم کافر مسلمان بسازی
تو با صبر کردی همان کار شمشیر
بنا بود از کفر ایمان بسازی
خدا پرده را تا ثُریا گشود
و راهی برای تماشا گشود
خدا محضِ دلهایِ مجنونِ ما
سرِ مویی از زُلفِ لیلا گشود
خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد
به سینه ی اَحدی دستِ رد نخواهی زد
گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی
عزیزفاطمه! ازبس که دست و دلبازی
دستان تو, صد دست… نان, خرما…فقیران
هستند گرد سفره ات تنها فقیران
با پادشاهی گرد یک سفره نشستن…
این را نمی دیدند در رویا فقیران
تا لحظه ای چشمان مستت را ببینند
در راه تو چشمند سر تا پا فقیران
حاتم بیاید روی پاهایت بیفتد
شاید پذیرفتی تو او را با فقیران
هر بار می بخشی و از بس نا شناسی
هر بار می پرسند نامت را فقیران
مانند تو کی پادشاهی چند نوبت-
تقسیم کرده هستی اش را با فقیران؟!
تنها دعای زیر لبهاشان همین است:
همسایه ات باشند آن دنیا فقیران
جانم بهای لحظه ای با تو نشستن
دستی بکش روی سر ما…ما فقیران
***
نان و نمک دادی, بپردازند ای کاش
حق نمک را روز عاشورا فقیران
حسن اسحاقی
ازمن مگیر حال و هوای گدائیم
گرچه گدای کاهل پر ادعائیم
حاجی به قبر من ننویسید بعدمرگ
من دلخوشم ازاینکه فقط کربلائیم
تیری که شد خطیر حسن بوده
هم پیر هم مسیر حسن بوده
بی آنکه دست باز کند سائل
همواره دست گیر حسن بوده
عمری در آشیان غریب مدینه ایم
ما از فدائیان غریب مدینه ایم
ما را صدا زنید نمک گیر مجتبی
مدیون لقمه نان غریب مدینه ایم
به نام آنکه تو را داده است نام حسن
درود احسنُ الارباب من سلام حسن
سلام بر برکات سپید سایهی تو
که نور داده به خورشید مستدام حسن
نامِ او شعر مرا زیبا کند
عطری از حق در دلم برپا کند
غربتش آتش به جانم می زند
غربتش هر دیده را دریا کند
درشجاعت در جسارت درمَثَل مِثلِ علی
تیغ در دستش گرفته در جَمَل مِثلِ علی
از دل یک خار می گیرد عَسَل مِثلِ علی
با تبر انداخت او صدها هُبَل مِثلِ علی
گاه نعمت گاه کیفر سر به راهم می کند
گاه یک لبخند دلبر سر به راهم می کند
دیده ام پرواز را گر چه زمین گیرم ولی
بال و پر های کبوتر سر به راهم می کند
جز توسل چکار باید کرد؟
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد