چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
به پایان نبوت آخرین از راه می آید
برآغاز امامت اولین از راه می آید
به رحمت پا به روی خاک دارد آفتابی که
به شوکت آسمان را کرده زین از راه می آید
عرش را در زیر پا داری و بالا می روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می روی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می روی
نگارمیرسد از ره بیار باده بیار
به دلحضور دراین بزم صاف و ساده بیار
هزارسجده برآن شاه پاک زاده بیار
هزاربوسه برآن ابروی گشاده بیار
شب مستی و شور بسم الله
همه جا غرق نور بسم الله
شده وقت سرور بسم الله
لحظات ظهور بسم الله
زمینبه لرزه درآمد,شکست کنگره ها
رهاشدند خلایق ز بند سیطره ها
شبیکه آتش آتشکده فروکش کرد
شبیکه خاتمه می یافت رقص دایره ها
لب نگار که باشد رطبحرام بود
زمان واجبمان مستحب حرامبود
فقیه نیستم اما به تجربهدیدم
بدون عشق مناجات شب حرامبود