مژده بده از زندگانی سیر ها را
آمد به سر عشق جوانی پیرها را
امشب شب مخصوص ما دیوانگان است
آماده سازید عاقلان ، زنجیر ها را
مژده بده از زندگانی سیر ها را
آمد به سر عشق جوانی پیرها را
امشب شب مخصوص ما دیوانگان است
آماده سازید عاقلان ، زنجیر ها را
برخیز که مستان همه در جوش و خروشند
خوبان همگی در شعف و آینه پوشند
شیخان همگی دست به دامان پیاله
این جام به صد مسجد و منبر نفروشند
عشقت میان سینۀ من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشهنگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
رقص شمشیر تا کنی معرکه ویران می شود
اسم اعظم می بری شمشیر برّان می شود
چون ابوالفضل را خدا باید که تعریفش کند
الف فضلش خودش یکصد دیوان می شود
ای دل زمان هجـر به پایان رسیده است
دور وصال حضرت جانان رسیده است
گُل کرده طبع طوطی اشعار من که باز
فیض جمال گُل به گُلستان رسیده است
حیدر نشانی پهلوانی قد بلندی تو
ای بچه شیر آیا در خیبر نکندی تو؟
زلف پریشان را ببند اهل حرم را کشت
جانا نمیدانی مگر گیسو کمندی تو
دلهای عاشق حلقه بر در دارد امشب
باران لطافت مثل کوثر دارد امشب
حیدر میان خانه حیدر دارد امشب
عباس می آید علم بر دارد امشب
باز کیفیّت کوثر لب من را تر کرد ,
کار صد ساغر کرد , حالت هوش مرا بدتر کرد ,
باز این باده مرا دربه در میکده کوثر کرد,
سه شب اینجا همه جا بزم محبّت برپاست
تیغ دوابروی تو رونق بازار شد
مشتری چشم تو واله وبیمار شد
عطر تنت مانده در خاطره هر نسیم
زلف پریشان تو زینت گلزار شد
این من و این حالِ پریشانی ام
عابرِ این کوچه یِ بارانی ام
موجم و بر صخره سَری میزنم
من زِ تو لبریزم و طوفانی ام