سلامم به سلطان و ماهِ منیرم
سلامم به درگاهِ نِعمالامیرم
منم زائرِ صحنِ چشمانِ پاکت
چو دیوانه عمری به دامت اسیرم
سلامم به سلطان و ماهِ منیرم
سلامم به درگاهِ نِعمالامیرم
منم زائرِ صحنِ چشمانِ پاکت
چو دیوانه عمری به دامت اسیرم
گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم
گندم صحن تو را خوردم که در فکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم
درد و دل های من فروان است
بگذریم از شما چه پنهان است
پیش تو هر کسی که مهمان است
درد هایش نگفته درمان است
با هر مقام و منصبی در چاه افتاد
هر کس که پیش پات با اکراه افتاد
شب غرق تاریکی شد از آن لحظه ای که
دستش ز دامان رخت کوتاه افتاد
شد خانه ی امید ما کاشانه ی سلطان
میخانه ی ما بوده سقا خانه ی سلطان
با روی خوش بخشیدنش بدعادتم کرده
هرگز به کم راضی نشد پیمانه ی سلطان
تهی رسید از این جام و لب به لب برگشت
رئوف خواست بدهکار با طلب برگشت
برای عرض ارادت چو نوکری خورشید
چقدر صبح به سوی تو رفت و شب برگشت
صحنت پناه می دهد این بی پناه را
آهوی نفس سرکش گم کرده راه را
دست مرا بگیر که چون طفل بی خیال
گم می کنم بدون شما راه و چاه را
چه فرقی میکند زائر، مسافر یا مجاور بود
دلم در محضر تو هرشب و هر روز حاضر بود
اگر قصد سفر داری چه جایی بهتر از مشهد
اگر مقصد حرم باشد که باید هم مهاجر بود
اشک شوقم کنار این گنبد
موج در موج، بی کران شده است
بد قیافه ترین کلاغ جهان!
عاشق چشم هایتان شده است
کسی که دستِ لطفش ، جانِ آهو را رها کرده،
کجا دست گنهکار و سیه رو را رها کرده؟
به هرسو میروم ، بویِ خوشِ عطرِ بهشت آید،
در این درگاه، یزدان، باغِ شب بو را رها کرده
بی تو لبخند هایمان بی روح، بی تو این خنده ها چه بی جانند
بی تو ای نوبهار شورانگیز همه فصل ها زمستانند
طفل توحیدمان که پیر شده باغ ایمانمان کویر شده
رو نمایان کن ای طراوت محض همه در انتظار بارانند
بیمار تردیدم که شک افتاده در جانم
گویی که اصلا نم کشیده روح ایمانم
در باطن آلوده دنبال چه میگردید؟
من شکل کارم ؛ ظاهرا فردی مسلمانم