می رسد نان شب ما از نوای فاطمه
آمدیم اصلا در این دنیا برای فاطمه
مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید
ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه
می رسد نان شب ما از نوای فاطمه
آمدیم اصلا در این دنیا برای فاطمه
مدح او را باید از پیغمبر و حیدر شنید
ما کجا و گفتن از حال و هوای فاطمه
زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده
خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده
داری برای مرگ خودت می کنی دعا
امّا غروب عمر علی جلوه گر شده
نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام
نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام
می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود
خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مسمار هم حتّی برایش گریه می کرد
هر چند بُغضش آسمان را سخت آزرد
گویا زمین برگریه هایش گریه می کرد
خاموش ماند ور و گرفت و لب فرو بست
با ناله های بی صدایش گریه می کرد
دیروز در وقت نماز صبح دیدم
سرگرم صحبت با خدایش گریه می کرد
دیدم که جارو زد به خانه با مشقّت
دیدم که مادرلا به لایش گریه می کرد
می گفت ازپهلو و زخمِ بسـتر و درد
«عجّل وفاتی»شد دعایش… گریه می کرد
چون شمعِ نیمه سوخته سو سو زنان شد
دیدم که حیدرپیش پایش گریه می کرد
«ای کاش ها»در سینه اش آتش گرفتند
«ای کاش» هم بر های هایش گریه می کرد
می دوخت برروی حسینش چشم ها را
با یاد دشـت کربلایش گریه می کرد
می ماند مات سرخی لب های طفلش
همراه با تشت طلایش گریه می کرد
می دید زیرسمّ اسبان مصحفی را
با آیه های جا به جایش گریه می کرد
و الشّمر جالس…! آه! زهرا ناگهان دید
شمشیر دشمن در قفایش گریه می کرد
یک نیزه سمت آسمان خورشید می برد
انگار نیزه بین نایش گریه می کرد
وقتی که میدید آسمان خشکی گرفته
با چشم های بی نوایش گریه می کرد
مجید لشکری
در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو
در مرام شیعیان……………………..تاولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو
دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو
درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو
از روز ازل خلق شدم چون حسنینی
قلب حسنی دارم و احساس حسینی
از کرب و بلا تا به بقیع هروله دارم
زهرا به دلم ساخته بین الحرمینی
شاعر : ؟؟؟
حالا که زخم های تو مرهم گرفتهاست
بانو تمامِ خانهی من غمگرفته است
سِنّی نداشتی چقدر پیرمی روی!
شرم از قدِ هلالِ توحالم گرفته است
از دست تو مسمار, دلم خیر ندیده
از این در و دیوار دلم خیر ندیده
افتاده غم عشق غم همسر مظلوم
بر دوش من زار , دلم خیر ندیده
دوباره شب شد و چشمان ماه بیدار است
دوباره شب شد و دل تنگ دیدن یار است
سر مزار تو می آیم و ز طفلانم
نهان نمودن این راز سخت و دشوار است
آب شدم بس به زمین خون ز سرم ریخت
بال پریدن نمانده بس که پرم ریخت
“خانه ی حیدر” نه شده “گلشن زهرا
با نفسم لاله ز بس دور و برم ریخت
بر جانماز وقت دعای شبانه ها
تازه شوند درد همه تازیانه ها
چون اشک روی گونه ی من غلط می خورد
از زخم صورتم کشد آتش زبانه ها