حسن لطفي

مفاتيح حرم

تیغ بردار و بگو نامِ علی یعنی چه
کُفر یعنی که و اسلامِ علی یعنی چه

زره‌ات را به رویِ سینه کمی محکم کُن
تا ببینند که احرامِ علی یعنی چه

مشك آب

علیُ مع‌الحق و حق با علیست
که ماکو ولی ، بعدش الا علیست
محمد علی است و زهرا علیست
که کارِ خدا دستِ مولا علیست

فيض روضه

نه صبحی داری و نه شب عزیزم
دلت آتیشه داری تب عزیزم
شبِ عباسه اما ناله داری
برایِ غصه‌ی زینب عزیزم

قمر العشيره

آنكه از جمعِ امامان دو برادر دارد
دلبَری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

طرفی اُم‌ِبنين و طرفی فاطمه است
كيست در بينِ عشيره كه دو مادر دارد

ابناء الزينب

با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است
سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است
نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است
بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است

بحرطويل طفلان حضرت زينب

دید چشمش همه جا در دلِ دشتی که فرا رویِ نگاهش پُر خون لبخند نگاهش پُر خون و به هر گوشه از آن پیکر صد پاره‌ی یاری به زمین مانده و آلاله‌ای بالایِ سرش رَسته و بشکفته خودش بر سرِ نعشِ حبیبی

چشمان تر

به چشمانِ ترت در این حوالی
سلامُ الله ما کَرَر اللیالی*
ببار و چشمهایم را تو پر کن
به پیشت آمدم با دستِ خالی

بوي سيب

آه از این راه که نیرویِ مرا با خود بُرد
داد از این حلقه که بازویِ مرا با خود بُرد

جایِ بازیِ من آغوشِ عمو جانم بود
رفت با مَشک و هیاهویِ مرا با خود بُرد

مشمول ربناي تو

بگذار تا برایِ تو باشم عزیزِ من
مجروحِ های هایِ تو باشم عزیزِ من

از دست پختِ مادرتان لقمه‌ای خورَم
پاگیرِ قند و چایِ تو باشم عزیزِ من

گوشه ي ويرانه

آنقدر ناله زدم تا که طبق سر آورد
آنقدر گریه شُدم تا سَرت آخر آورد

دیشب عمه چقدر گریه کنارم می‌کرد
تا که از شانه‌یِ من مویِ مرا در آورد

آمدم مانند حُر

خیره‌ام…از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر

باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر

امان از دل زينب

تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

دکمه بازگشت به بالا