غمت ویرانه کرده مامنم را آشیانم را
هزاران بار حس کرده لبم بعد از تو جانم را
من از تو آب می خواهم به وقت تشنگی اما
به دست شمر خون پر می کند حجم دهانم را
غمت ویرانه کرده مامنم را آشیانم را
هزاران بار حس کرده لبم بعد از تو جانم را
من از تو آب می خواهم به وقت تشنگی اما
به دست شمر خون پر می کند حجم دهانم را
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
بین دلشوره های زندگی مون
پی چادر سیاه، لباسِ سفید
یه روزایی با خواهرم میریم
توی بازار شهر واسه خرید
بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته
این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته
دارد بلا پشت بلا می آید اینجا
سرها به روی نیزه ها می آید اینجا
این سر اگر چه خاک و خاکستر گرفته
اما به چشمم آشنا می آید اینجا
بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی
در حال انتقامند آن هم چه انتقامی
بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد
یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی
کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند..
سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!
هر کس جواز اشک گرفته ز محضرش
احساس می کند که نشسته برابرش
بیچاره آن کسی که در این شهر نا امید
مهر حسین پانگرفته است در سرش
پشتِ دروازه غرق ابهام است
ازدحامی عجیب در شام است
کاروان را مُعطّلش کردند
این چه جور احترام و اکرام است
غم تو آمد و از دیده ام حساب کشید
بساط گریه ی هر شب به آفتاب کشید
به زیر ضربه ی شلاق بردم اسمت را
شکنجه آخرش از خواهرت جواب کشید
هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند
آمدی در خاک ایران تا که قم بی غم شود
جای پای شیعه در این سرزمین محکم شود
جمع شد معصومهای بر چارده معصوم؛ تا
روز محشر از گناهان من و تو کم شود