نسیم عشق وزیدن گرفت در جان ها
بهار نور رسیده پس از زمستان ها
خبر دهید به فطرس سر امده تبعید
دوباره بال بزن بر فراز میدان ها
نسیم عشق وزیدن گرفت در جان ها
بهار نور رسیده پس از زمستان ها
خبر دهید به فطرس سر امده تبعید
دوباره بال بزن بر فراز میدان ها
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
بار ما از خانهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
نهان ز من ز چه رو , روی نیلفام کنی ؟
ز چیست روز مرا , تیره تر ز شام کنی ؟
درِ بهشت کنی باز و زود می بندی
چه می شود نگه نیمه را تمام کنی ؟
زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق , علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت , به شکرانه ی نوری که رسیده
چه جانماز پی اعتکاف بردارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بردارد
علی حقیقت روز است و هیچ جایز نیست
که در مقابل شب انعطاف بردارد
ای چاره ساز مشکل ما را تو چاره کن
برحال عاشقان خرابت نظاره کن
پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل, مکش
حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن
سایه ای از مادر ما روز آخر مانده بود
استخوانی از تن او حداکثر مانده بود…
رازهایی داشت با بابا ولی ناگفته ماند
چشمهای زخمی اش در پشت معجر مانده بود
میزبانت گشت قم اینگونه تا روز جزا
رشد کرد اینگونه دین در تار و پود این فضا
بعد مشهد با احادیثی که از قم آمده
شد برای کل ایران فرصت تو مُقتضیٰ
چه رأس ها که نرفته به دار هجرانش
ولی به وصل نشد ختم, کار هجرانش
پر از غم است دلم با وجود این اصلا
غمی نمانده برایم کنار هجرانش
آمدی دریا شدی غرق خجالت شد سراب
دستهایت ماه را بیدار کرد از نازِ خواب
باز هم تا ناکجای عرش نورانی شد و
مهربان برداشت دستِ حق نقاب از آفتاب
گفت ابوهاشم که بود از یاوران عسکری
آن که جانش بود پُر از عشق آن مِهر هُدی
گشتم از ظلم و جفای دشمنان اهل بیت
روزگاری در غل و زنجیر و زندان و بلا
من مناجات و نوای سحری می خواهم
از گنه خسته و حال دگری می خواهم
دست من خالی اگر چه , تو کریمی اما
از تو لطف و کرم بیشتری می خواهم