عرش را در زیر پا داری و بالا می روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می روی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می روی
عرش را در زیر پا داری و بالا می روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می روی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می روی
به نام خدای جهان آفرین
خداوند آب روان آفرین
عقیق آفرین ساربان افرین
دهان آفرین خیزران آفرین
انقدر سخت شدجداسرتو
که بلند است آه مادر تو
پیش زن ها خجالتت دادند
پیرهن نیست روی پیکر تو
پادشاه تشنه بی حالی چرا
زیر دست وپای دجالی چرا
درسراشیبی گودالی چرا
چانه رابرخاک می مالی چرا
بوی جنان که هست نسیم عدن که هست
از پیش تو کجا بروم من وطن که هست؟!
گرچه فرات قسمت لبهای تو نشد
غصه نخور عزیز دلم چشم من که هست!
گر چه خاصیت یک نخل ثمر داشتن است
نیمی از درد سرم چند پسر داشتن است
به تو و قد رشیدِ تو حسودی کردند
کار ِاین خیره سران چشم نظر داشتن است
ای در نظرم شاخه ی طوبای شکسته!
یک چشم بیانداز به بابای شکسته
من یک کمر خم شده دارم به کنارت…
اما تویی و این همه اعضای شکسته
طفلم ودورم ازپدر ،چندنفربه یک نفر
آب شدم سرگذر ،چندنفربه یک نفر
شمرمراکتک زده ،زجر مرا لگدزده
عموبیامراببر چند نفر به یک نفر
روی قبرم بنویسید که دور از وطنم
جای سِنّم بنویسید که پیر از مِحنم
بنوسید که غسّاله مرا غسل نداد
بنویسید شبیه پدرم بی کفنم
چشم جاری از تمام چشمهها بالاتر است
بر غم تو گریه صبح و مسا بالاتر است
گریه طفلانهای دارم که شکرش واجب است
از بزرگی کردن این حال و هوا بالاتر است
گاه گاهی سختی فولاد می آید به کار
گاه اشک کورِ مادر زاد می آید به کار
دل همان سنگی است که نقش و نگارش را فقط
تیشهء معمار گوهر شاد می آید به کار
از سر هم نفسی بادونفس آلوده
گشتم آغشته ی عصیان و سپس آلوده
مرغ باغ ملکوتم که به مرداب گناه
پر و بالم شده چون بال مگس آلوده