چشم یعقوب مسیل نیل است
کودکی در بغل راحیل است
می توان خواند ز پیشانی طفل
چون مسیحا نفس انجیل است
چشم یعقوب مسیل نیل است
کودکی در بغل راحیل است
می توان خواند ز پیشانی طفل
چون مسیحا نفس انجیل است
دیگر اینگونه بخوان روضه ی عاشورا را
“تشنگی سر ببرد حوصله ی دریا را”
به عمویش برسانید علی سیراب است
بیخودی تا نکشد منت این صحرا را
صدای گریه اش بند آمده فکری به حالش کن
اگر دادی به بابایش دهند دیگر حلالش کن
حالا که راهِ آب دگر وا نمیشود
حالا که چاره ای به تو پیدا نمیشود
حالا که مشکِ ساقی لب تشنه پاره شد
بین دو نهر قطره مُهَیّا نمیشود
آن کودکی که در دلمیدان امان نداشت
تاب گلوی خشک وراآسمان نداشت
می خواست یک کلامبگوید که تشنه ام
اما هزار حیف که طفلیزبان نداشت