رضاجانم
بیمار تردیدم که شک افتاده در جانم
گویی که اصلا نم کشیده روح ایمانم
در باطن آلوده دنبال چه میگردید؟
من شکل کارم ؛ ظاهرا فردی مسلمانم پا در رکابم تا که باشم در امان اما
وقت خطر همواره مرد پشت میدانم
سلمان که منّا شد به پاس اعتقادش بود
من کمتر از آنم بگویم نسل سلمانم
بدجور پای معرفت امروز می لنگد
از فرط دنیا دوستی خیلی پریشانم
چشم از من رعیت یقینا بر نخواهد داشت
با اینکه من کمتر یقین دارم به سلطانم
محروم کردم از غذای حضرتی خود را
اینگونه برکت میرود از سفره ی نانم
بین من و او میله حائل شد نفهمیدم
حالا منم که بعد از این در کنج زندانم
فردای بعد از امتحان آن روضه خوانم که
از معجزات پنجره فولاد میخوانم
می نالم از دردی که دادم را در آورده
اما چرا از صاحب دارو گریزانم ؟؟
هرگز نفهمیدم طبیبی را که دوّار است
او در مطب نه میکند در خانه درمانم
من غافلم ؛ از حال من آقا که غافل نیست
شکر خدا همسایه ی شاه خراسانم
با پای خود امشب رسیدم محضرش اما
یک روز می آیم حرم بر دوش خویشانم
یک روز من هم در سرازیری قبر خود
مثل همه محتاج الطاف “رضاجانم”
علیرضا خاکساری