وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید
دوبیتی محرم
از کوفه سلاح و سنگ و تیر آوردند
یک بغض نهفته از غدیر آوردند
دیدند کسی دور و برش نیست, زدند
آقای مرا غریب گیر آوردند
داود رحیمی
وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید
از کوفه سلاح و سنگ و تیر آوردند
یک بغض نهفته از غدیر آوردند
دیدند کسی دور و برش نیست, زدند
آقای مرا غریب گیر آوردند
داود رحیمی