دوبیتی محرم

شلاق و شب و تاول سرخ

وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید

آقای غریب

 از کوفه سلاح و سنگ و تیر آوردند

یک بغض نهفته از غدیر آوردند

دیدند کسی دور و برش نیست, زدند

آقای مرا غریب گیر آوردند

 داود رحیمی

دکمه بازگشت به بالا