رضا دين پرور

روزشمار من

 

ثانیه های عمر من تباه شد نیامدی

روزشمار من پر از گناه شد نیامدی

سال نمای هجر را صفحه به صفحه خوانده ام

هجر تو بیشتر زسال و ماه شد نیامدی

سر سفره نشسته بود عجیب

سر سفره نشسته بود عجیب

چشم هایش هوای باران داشت

در حوالی مغرب کوفه

دست هایش دعای باران داشت

دارد ورم , چشــــمم,

دارد ورم , چشــــمم, دو بازویـم چو مـادر

حس کرده ای دیگر شده رویم چو مادر

می گیرم از بس که رمق در پیکرم نیست

دستی به دیوار و به زانویم چو مادر

دکمه بازگشت به بالا