رقیه هژبری

نیا به کوفه

درون شهر کسی نیست یار و یاور من
نشد در این شب غم یک چراغ هم روشن

نیا به کوفه که بارانِ بغض می‌بارد
از آسمان خیابان و کوچه و برزن

بغض

بغضش شکست و چشم دلش پر ز آب شد
تا خاطرات کرب و بلا بازتاب شد

یک عمر روضه خواند ولی در شب فراق
سر رفت صبر او و غمش بی‌حساب شد

دکمه بازگشت به بالا